سفارش تبلیغ
صبا ویژن























وفا

تو کلاس معلم پرسید کی می دونه عشق چیه ؟هیچکس جوابی نداد

همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند.

ناگهان یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک

تو چشاش جمع شده بود و بغض جلوی گلوشو گرفته بود. بهاره 3 روز بود با کسی

حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض بهاره

ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید

و گفت:بهاره جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

بهاره با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم

شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

بهاره گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق

براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهی شو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون

شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که

به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه

به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم

بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره

ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم

عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های

یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو

دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم

یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا

با گرمی وجود یکی گرم بشیعشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش

از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان

خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم

و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی

این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم

جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم

که برو اون گفت بهاره نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به

اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منو به رگبار کتک بست

عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد

از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون

راه ندیم اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه

برام فرستاد که توش نوشته شده بود: بهاره عزیز همیشه دوست داشتم

و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن

پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو ... بهاره که صورتش از اشک خیس

بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

بهاره به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر بهاره اومدن دنبال بهاره برای مراسم ختم یکی از بستگان

بهاره بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای بهاره شروع کرد به لرزیدن پاهاش

دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

بهاره هم رفت . رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

بهاره همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد


خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

 


نوشته شده در شنبه 91/8/27ساعت 2:4 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» چرا رفتی؟
ارام رفت
......
سهراب
انتظار
مادر
یکی بود یکی نبود
تظاهر
دوستی
یلدا
تقدس عشق
[عناوین آرشیوشده]

Design By : LoxTheme.com