سفارش تبلیغ
صبا ویژن























وفا

رنگ آشنای غربت گرفته ام دوباره... دوباره گنگ شدم... دوباره مجهول ماندم...

دوباره رفیق نیمه راه... دوباره لبخند های اجباری...

دوباره زندگی تنهایی... دوباره خستگی .... دوباره کوچ...

دوباره.. دوباره... دوباره... شده ام تکرار مکررات...

دوباره هایم پوسیدند بس که این دست و ان دست شدند...

دوباره هایم بی رنگ شدند بس که تکرار شدند...

گل رزم خاک می خورد و من دوباره و دوباره و دوباره گلی را که معتقد بود بو ندارد را بو میکشم...

خاطره ها را دوباره مرور میکنم تا نا امیدی را خسته کنم....

تا کابووس ها را پیدا کنم... دوباره ها را دوباره تکرار می کنم تا نگویند از مجنون کم دارم...

عزم رفتن دارد... ب کجایش را بگذار نگویم ... دیارش بس که دور است پاهایم از حالا عزا گرفته اند...

ثانیه ها از حالا ایستاده اند... خواب هایم از حالا کابووس شده اند...

از حالا .... پاییز تمام نشده زمستان آمده... پاییز نرفته زمستان رخ نشان داد...

کاش یاد میگرفتم چگونه نبودنت را با آغوش باز بپذیرم....

کاش کسی صبر را یادم میداد...

کاش کسی یادم می داد چگونه دوستت نداشته باشم


نوشته شده در شنبه 91/8/27ساعت 2:14 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» چرا رفتی؟
ارام رفت
......
سهراب
انتظار
مادر
یکی بود یکی نبود
تظاهر
دوستی
یلدا
تقدس عشق
[عناوین آرشیوشده]

Design By : LoxTheme.com