سفارش تبلیغ
صبا ویژن























وفا

راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمی

هر که را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم

راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی

عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:15 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

شاید آن روز که سهراب نوشت:

تا شقایق هست زندگی باید کرد!

خبر از دل پر درد گل یاس نداشت

باید اینجور نوشت:

هرگلی هم باشی

چه شقایق چه گل پیچک و یاس

زندگی اجباریست

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:11 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

نه دل در دست محبوبی گرفتار

نه سر در کوچه باغی بر سر دار

از این بیهوده گردیدن چه حاصل

پیاده میشوم,دنیا نگه دار


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:8 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

با سلام خدمت تمامی دوستان

با عرض شرمندگی یه مدت تا کامل کردن متن زیر طول کشید.امشب تمامش کردم.اگه قبلا این متن رو ناقص خونده بودید حالا کاملش رو بخونید که جذابیتش تو آخراشه

با تشکر


نوشته شده در سه شنبه 91/2/19ساعت 9:50 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود6 روز میگذشت،فرشته ای ظاهر شدو عرض کرد:چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟خداوند پاسخ داد :دستور کار او را دیده ای؟!او باید کاملا قابل شست و شو باشد اما پلاستیکی نباشد،باید دویست قطعه متحرک داشته باشد که همگی قابل جایگزینی باشند.باید بتواند با قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند،باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جای دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود،بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را،از زانوی خراشیده تا قلب شکسته درمان کند و شش جفت دست داشته باشد

فرشته از شنیدن اینهمه مبهوت شد گفت:شش جفت دست؟!امکان ندارد!خداوند پاسخ داد:فقط دستها نیست باید سه جفت چشم هم داشته باشد.این ترتیب میشود الگوی متعارف برای آنها

خداوند سری تکان داد و فرمود:بله یک جفت برای وقتی که از بچه هایش میپرسد که چکار میکنید از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان!یک جفت پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطا کارش نگاه کند بتواند بدون کلام به او بگوید که او را میفهمد و دوستش دارد.فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد،اینهمه کار برای یک روز زیاد است باشد فردا تمامش بفرمایید!خداوند فرمود:نمیشود چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوق را که این همه به من نزدیک است را تمام کنم.از این پس میتواند به هنگام بیماری خودش را درمان کند،یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج ساله را وادار کند دوش بگیرد.فرشته نزدیک شد و به زن دست زد،اما ای خدا او را خیلی نرم آفریدی.بله نرم است،اما او را سخت هم آفریده ام.تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد میتواند تحمل کند و زحمت بکشد.فرشته پرسید :فکر هم میتواند بکند؟خداوند پاسخ داد:نه تنها فکر میکند بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد.آنگاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد،ای وای مثل اینکه این نمونه نشتی دارد.به شما گفتم  که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.خداوند مخالفت کرد که این نشتی نیست ،اشک است.فرشته پرسید اشک دیگر چیست؟خداوند گفت:اشک وسیله ایست برای ابراز شادی و اندوه درد و ناامیدی،تنایی و سوگ و غرورش

فرشته متاثر شد،شما نابغه اید خداوند،شما فکر همه چیز را کرده اید،چون زنها واقعا حیرت انگیزند،زنها قدرتی دارند که مردها را متحیر میکنند،همواره بچه ها را به دندان  میکشند،سختی ها را بهتر تحمل میکنند،بار زندگی را به دوش میکشند،ولی شادی،عشق و لذت را به فضای خانه می پراکنند.وقتی میخواهند جیغ بزنند با لبخند میزنند،وقتی میخواهند گریه کنند آواز میخوانند،برای آنچه باور دارند میجنگند،در مقابل بی عدالتی می ایستند.وقتی مطمئن اند که راه حل دیگری وجود دارد نه نمیپذیرند،بدون کفش نو سر میکنند تا بچه هایشان کفش نو داشته باشند،برای همراهی یک دوست مضطرب با او به دکتر میروند،بدون قید و شرط دوست میدارند،وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست میابند گریه میکنند و وقتی دوستانشان پاداش میگیرند،میخندند،در مرگ یک دوست دلشان میشکند،در از دست دادن یک ی از اعضای خانواده اندوهگین میشوند،با این حال وقتی میبینند همه از پا افتاده اند قوی پا بر جا میمانند.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد،زنها در هر رنگ و شکل و اندازه ای وجود دارند.میدانند که بغل کردن و بوسیدن میتواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد.کار زنها بیش از بچه به دنیا آوردن است،آنها شادی و امید به ارمغان می آورند،آنها شفقت و فکر نو میبخشند،زنها چیز زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند

خداوند گفت:این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!فرشته پرسید چه عیبی؟!خداوند گفت :قدر خودش را نمیداند

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/2/13ساعت 2:1 صبح توسط هم نفس نظرات ( ) |

ای آبشار زلال محبت،ای دریای خروشان احساس و ای مظهر زیبایی و نجابت،نمیدانم چگونه و با کدامین واژه و کلام پاسخگوی این همه لطف و مهربانی و صداقت باشم.همینقدر میدانم که تو یک فرشته ای،فرشته ای به تمام معنا که همیشه آفتاب پر فروغ محبت و گذشت و فداکاریت برف وجود من را از شدت شرمندگی آب میکند.

باور کن در اینجا و در دریای دور از تو تنها یاد و نام و حرفهای قشنگت مرا به زندگی دلگرم میکند.عشق،پیوند،دوستی،صداقت،یکرنگی،سعادت و خوشبختی ما جاودانه خواهد بود و خورشید پر فروغ عشقمان در سایه الطاف ایزد متعال هرگز دور نخواهد شد


نوشته شده در جمعه 91/2/8ساعت 10:17 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

یادت میاد آون روزا که من و تو مثل دو کبوتر تو آسمون زندگی پرواز میکردیم،من وتو مثل دو فرشته با بالهای سپید رو بوم ابرها قدم میزدیم،من و تو مثل دو گل،گل میخک و محبوبه تو باغچه دوستی نقش همیشه بودن رو بازی میکردیم،من و تو مثل سیم های یک گیتار رقص موسیقی رو اجرا میکردیم.

میدونم یادت مونده و من هم هنوز یادم نرفته،یادت میاد اونروزها که

یه عقاب شکارچی من و تو رو از پرواز با هم منع کرد،یک باد سرد ابرها رو تکون داد و بالهای ما دوتا رو شکست،یک کرم ریشه خوار ریشه های من و تو رو خورد و نبودن رو تجربه کردیم،یه شصت لا مرام اومد و من وتو رو پاره کرد و رقص شکستن و جدایی رو آموزش داد

اون عقاب شکارچی،اون باد سرد،اون کرم ریشه خوار،اون شصت لا مرام،همون روزگار سیاهن که همیشه برای دوستیها یه خط میکشن،پایانش رو پایان دوستی میدونن،تقصیر من و تو نیست،تقصیر روزهای خزونیه که سریع گذشتن و من و تو رو به آخر خط رسوندن،درسته که این روزگار باعث جدایی شده ولی من و تو بازهم به هم قول میدیم و دست تو دست هم میذاریم و پرده میون دلامون رو پس میزنیم و داد میزنیم ما دو تا ستاره تو آسمون شب بی پایان هستیم،هستیم و خواهیم بود و از یاد نخواهیم برد که ما هستیم و هستی ها را هر چه هست صاحب میشویم

 


نوشته شده در جمعه 91/2/8ساعت 10:0 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

ای ستاره ها که از جهان دور

چشمتان به چشم بی فروغ ماست

نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟

در میان آبی زلال آسمان

موج دود و خون وآتشی ندیده اید؟

این غبار محنتی که در دل فضاست

این دیار وحشتی که در فضاهاست

این سرای ظلمتی که آشیان ماست

در پی تباهی شماست

از مسافری که میرسد ز گرد ماه

از زمین فتنه گر حذر کنید

پای این بشر اگر به آسمان رسد

روزگارتان چو روزگار ما سیاست

ای ستاره ای که پیش دیده منی

باورت نمیشود که در زمین

هر کجا،به هر که میرسی

خنجری میان مشت خود نهفته است

پشت هر شکوفه تبسمی

خار جانگزای حیله ای شکفته است

آنکه با تو میزند صلای مهر

جز به فکر غارت دل تو نیست

گر چراغ روشنی به راه تست

چشم گرگ جاودان گرسنه ای است

ای ستاره،ما سلاممان بهانه است

عشقمان دروغ جاودانه است

در زمین،زبان حق بریده اند

حق،زبان تازیانه است

وآنکه صادقانه با تو درد دل کند

های های گریه شبانه است

ای ستاره،باورت نمیشود

در میان باغ بی ترانه زمین

ساقه های سبز آشتی شکسته است

لاله های سرخ دوستی فسرده است

غنچه های نو رس امید

لب به خنده وا نکرده،مرده است

پرچم بلند سرو راستی

سر به خاک غم سپرده است

ای ستاره،باورت نمیشود

آن سپیده دم که با صفا و ناز

در فضای بی کرانه می دمید

دیگر از زمین رمیده است

این سپیده ها سپیده نیست

رنگ چهره زمین پریده است

آن شقایق شفق که میشکفت

عصرها میان موج و نور

دامن از زمین کشیده است

سرخی و کبودی افق

دود وآتش به آسمان رسیده است

قلب مردم به خاک و خون تپیده است

ابرهای روشنی که چون حریر

بستر عروس ماه بود

پنبه های داغ های کهنه است

ای ستاره،ای ستاره غریب

از بشر مگوی و از زمین مپرس

زیر نعره ی گلوله های آتشین

از صفای گونه های آتشین مپرس

زیر سیلی شکنجه های درد ناک

از زوال چهره های نازنین مپرس

پیش چشم کودکان بی پناه

از نگاه مادران شرمگین مپرس

در جهنمی که از جهان جداست

در جهنمی که پیش دیده خداست

بیش از این مپرس

بیش از این مپرس!

ای ستاره،ای ستاره غریب

ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم

پس چرا به داد ما نمیرسد؟

ما صذای گریه مان به آسمان رسید

از خدا چرا صدا نمیرسد

بگذریم از این ترانه های سرد

بگذریم از این فسانه های تلخ

بگذر از من ای ستاره،شب گذشت

قصه سیاه مردم زمین

بسته راه خواب ناز تو

میگریزد از فغان سرد من

گوش از ترانه بی نیاز تو

ای که دست من به دامنت نمیرسد

اشک من به دامن تو میچکد

با شمیم دلکش سحر

چشم خسته تو بسته میشود

بی تو در حصار این شب سیاه

عقده های گریه شبانه ام

در گلو شکسته میشود

 

 


نوشته شده در جمعه 91/2/8ساعت 12:20 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

برای با هم بودن

برای آنکه همیشه با هم بمانیم

بیا به چشهایمان فرصت دهیم

بگذاریم

این دیدگان بس بیقرارمان

با نگاه حریص و دیوانه

تولدی دوباره یابند

و این حدیث دوست دارمت را

با چشمهایمان قاب بگیریم

و برای احساسمان

کفشی بگیریم از جنس نیاز

و برای معصومیت مادری باشیم از سیرت راست

واز حدود خیال به انتهای رستن محدود شویم

و سهم صادق آب را

میان میخک و نیلوفر تقسیم کنیم

و چین صورت مادربزرگ را تفریق کنیم

وآنگاه که معلم میگوید ضرب

برای ضرب او مضرب باشیم

و ما چه صادقانه

میان شهر صداقت

صلیب می آویزیم


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 3:9 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه میکردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم همان یک لحظه اول که ظلم را میدیدم از این مخلوق بی وجدان جهان را با همه زشتی و زیبایی به روی یکدگر ویرانه میکردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین  زمین و آسمان را واژگون و ویرانه میکردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم نه طاعت میپذیرفتم نه گوش از بهر استغفار ناکرداران تیز میکردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان هزاران لیلی ناز آفرین را کوه به کوه آواره و دیوانه میکردم

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم،همین بهتر که خود جای خود بنشسته و تاب تماشای زشت کاریهای این مخلوق را دارد وگرنه من به جای او چه بودم،یک نفس کی عادلانه سازش با جاهل رمز نادانه میکردم


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 3:2 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

   1   2      >

آخرین مطالب
» چرا رفتی؟
ارام رفت
......
سهراب
انتظار
مادر
یکی بود یکی نبود
تظاهر
دوستی
یلدا
تقدس عشق
[عناوین آرشیوشده]

Design By : LoxTheme.com