سفارش تبلیغ
صبا ویژن























وفا

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

             یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

             از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده‌ام خدایا امشب دلم گرفته

             خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

             باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

             گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

             فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

 


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 8:59 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

لبت " نه " گوید و پیداست میگوید دلت " آری"


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 8:56 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

میروم خسته و افسرده و زار

میروم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

بخدا میبرم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش


میبرم، تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه ی عشق

زینهمه خواهش بیجا و تباه


میبرم تا ز تو دورش سازم

زتو، ای جلوه امید محال

میبرم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

 

ناله میلرزد، می رقصد اشک

آه، بگذار که بگریزم من

از تو، ای چشمه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

 

بخدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم، صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

 

عاقبت بند سفر پایم بست

میروم، خنده به لب خونین دل

میروم، از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

 

فروغ فرخزاد


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 8:55 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

چه قدر بوی تو خوبست... بوی آغوشت

چه قدر بوی تو خوبست... بوی آغوشت

همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

                    چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم

                    دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

ولی به خاطر من بال را کنار زدی

که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

                    که با دو دست برایم دو بال بگذاری

                    به جای روشنی بالهای خاموشت

که آسمان خودت آسمان من باشد

که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت

                    آهای روسریت آفتاب تابستان    !

                    شکوفه تاج سر تو ،بنفشه تن پوشت

بهشت جای قشنگیست جای دوری نیست

بهشت باغ بزرگیست ، باغ آغوشت

                    بهشتِ اول و آخر گمان نکن حتی

                    بهشت هم بروم می کنم فراموشت !

 

نغمه مستشارنظامی

 


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 8:55 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

 

تا حالا شده عاشق بشین؟؟؟

 

میدونین عشق چه رنگیه؟؟؟

میدونین عشقق چه مزه ای داره؟؟؟

میدونین عشق چه بویی داره؟؟؟

میدونین عاشق چه شکلیه؟؟؟

میدونین معشوق چه کار میکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونین قلب عاشق برای چی میزنه؟؟؟

میدونین قلب عاشق برای کی میزنه؟؟؟

میدونین ...؟؟؟

اگه جواب این همه سئوال رو میخواین! مطلب زیر رو بخونین...خیلی جالب و آموزندس...

وقتی

یه روز دیدی خودت اینجایی و دلت یه جای دیگه … بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی

طوری میشه که قلبت فقط و فقط واسه عشق می تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چی با یک نگاه شروع میشه

این نگاه مثل نگاهای دیگه نست ، یه چیزی داره که اونای دیگه ندارن ...

محو زیبایی نگاهش میشی ، تا ابد تصویر نگاهش رو توی قلبت حبس می کنی ، نه اصلا می زاریش توی یه صندوق ، درش رو هم قفل می کنی تا کسی بهش دست نزنه.

حتی وقتی با عشقت روی یه سکو می شینی و واسه ساعتهای متمادی باهاش حرفی نمی زنی ، وقتی ازش دور میشی احساس می کنی قشنگترین گفتگوی عمرت رو با کسی داری از دست میدی.

می بینی کار دل رو؟

شب می آی که بخوابی مگه فکرش می زاره؟! خلاصه بعد یه جنگ و

جدال طولانی با خودت چشات رو رو هم می زاری ولی همش از خواب میپری ...

از چیزی میترسی ...

صبح که از خواب بیدار میشی نه می تونی چیزی بخوری نه می تونی کاری انجام بدی ، فقط و فقط اونه که توی فکر و ذهنت قدم می زنه

به خودت می گی ای بابا از درس و زندگی افتادم ! آخه من چمه ؟

راه می افتی تو کوچه و خیابون هر جا که میری هرچی که می بینی فقط اونه ، گویا که همه چی از بین رفته و فقط اون مونده

طوری بهش عادت می کنی که اگه فقط یه روز نبینیش دنیا به آخر میرسه

وقتی با اونی مثل اینکه تو آسمونا سیر می کنی وقتی بهت نگاه می کنه گویا همه دنیا رو بهت میدن

گرچه عشق نه حرفی می زنه و نه نگاهی می کنه !

آخه خاصیت عشق همینه آدم رو عاشق می کنه و بعد ولش می کنه به امون خدا

وقتی باهاته همش سرش پائینه

تو دلت می گی تورو خدا فقط یه بار نیگام کن آخه دلم واسه اون چشای قشنگت یه ذره شده

دیگه از آن خودت نیستی

بدجوری بهش عادت کردی ! مگه نه ؟ یه روزی بهت میگه که می خواد ببینتت

سراز پا نمی شناسی حتی نمیدونی چی کار کنی ...

فقط دلت شور میزنه آخه شب قبل خواب اونو دیدی...

خواب دیدی که همش از دستت فرار میکنه ...

هیچوقت براش گل رز قرمز نگرفتی ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستی فکر کنه تو دروغ میگی آخه از دروغ متنفره ...

وقتی اون رو می بینی با لبخند بهش میگی خیلی خوشحالی که امروز میبینیش ...

ولی اون ...

سرش رو بلند می کنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم کنی !

دنیا رو سرت خراب میشه

همه چی رو ازت می گیرن همه خوشبختیهای دنیا رو

بهش می گی من … من … من

از جاش بلند میشه و خیلی آروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه خیلی دوستت دارم وبرای همیشه ترکت می کنه

دیگه قلبت نمی تپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه

یه هویی صدای شکستن چیزی می آد

دلت می شکنه و تکه های شکستش روی زمین میریزه

دلت میخواد گریه کنی ولی یادت می افته بهش قول داده بودی که هیچوقت به خاطر اون گریه نمیکنی چون میگفت اگه یه قطره اشک از چشمای تو بیاد من خودم رو نمیبخشم ...

دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی ولی اصلا هیچ صدایی از گلوت در نمیاد

بهت میگه فهمیدی چی گفتم ؟با سر بهش میگی آره!...

وقتی ازش میپرسی چرا؟؟؟میگه چون دوستت دارم!

انگشتری رو که تو دستته در میاری آخه خیلی اونو دوست داره بهش میگی مال تو ...

ازت میگیره ولی دوباره تو انگشتت میکنه ...میگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشمات نگاه میکنه و...

بعد اون روز دیگه دلت نمیخواد چشمات رو باز نمی کنی

آخه اگه بازشون کنی باید دنیای بدون اون رو ببینی

تو دنیای بدون اون رو می خوای چی کار ؟

و برای همیشه یه دل شکسته باقی می مونی

دل شکسته ای که تنها چاره دردش تویی...





نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 7:8 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری  ...


اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم ...


حس کن آنچه در دلم میگذرد ...


دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند!


تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ...


تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم!


وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد ...


چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟


همین که تو در قلبمی ، انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ، عشقت در قلبم بی انتهاست !


همین که تو در قلبمی بی نیازم از همه کس ، تو را میخواهم و یک کلام فقط تو را ، همین و بس!


دلم بسته به دلت ، هیچ راهی ندارد حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت !


دیگر تمام شد ، تو در من حک شده ای، ای جان من ،تو همه چیز من شده ای!


از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ...


از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ...


تا خواستم خودم را پیدا کنم اسیر شدم ، تا خواستم فرار کنم ، عاشقت شدم!


از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ...


آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ، که آخر سر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من!


از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را …


نگاهم کردی و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ...


و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است!


چه انتخاب زیبایی بود ، از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ...


و اینک پیدا کرده ام تو را ، تویی که دیگر مثل و مانندی نداری ...


 در قلبت جز من ، جایی برای کسی نداری.


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 7:0 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

ســرم کـه بــه شــآنـه ات بــرسـد

 

تمــآم اسـت

 

همـه  دردهــآ

 

همـه  اشکهــآ ...

 

شـب رنگــش رآ مـدیـون چشمــآن تـوسـت

 

مـن... آرامشـم رآ ...

 

آسمــآن، بـرآیـم سقـف نمـی شـود؟!...

 

نشـود!!!

 

زمیـن، زیــرِ پــآیـم استــوآر نیسـت؟!...

 

نبــآشـد!!!

 

ایـن هــآ بــه چـه کآرم مـی آینــد؟!

 


ســرم کـه روی شــآنـه ات بـآشـد ...

هیــچ چـیز نمـیخـوآهـم

نـه از زمیـن، نه از زمــآن

شــآنـه ات بـس اسـت!  


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 6:17 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

غم آمده، غم آمده، انگشت بر در میزند!

هر ضربه ی انگشت او بر سینه خنجر میزند!

ای دل بکُش یا کشته شو، غم را در اینجا ره مده؛

گر غم در اینجا پا نهد آتش به جان در می زند!

از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا؟!

غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند!!!


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 6:16 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

 

حرف تازه ای نیست ....

جز آنکه دلم  شکسته است

در تمام آینه ها تصویر من ترک خورده است ....

سکوت تازه ای نیست ...

من همان لبهای ساکت را به اختیار د ارم ....

در انتظار شکستن سکوت  به سر میبرم

اشک تازه ای نمی چکد از گونه های تر من ....

همان اشکهایی که با حسرت می شویند چشمان مرا.....

چشمان خیس من می غرند از دست غصه ها

قلب آزمند من دیگر تپش تازه ای ند ارد ....

قلب من مدتی است  سکوت اختیار کرده است ....

 


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 6:15 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

چه شبهایی با رویای تو خوابیدم

                                                    نفهمیدی

           چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود

                                                   نمیشنیدی

         چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم

 

        از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم

 

          چه شبهایی با شب گردی

                      شبو تا صبح می بردم

              نبودی ماه جون می داد

                                         نبودی بی تو میمردم

             چه شبهایی دعا کردم یه کم

                 این فاصله کم شه

 

              یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه

 

 

     توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

 

          چه قدر جای تو خالی بود

                      چه شبهای بدی بودن

    

    گذشتن    عمرو بردن

                             حالا من موندم و  حسرت

 

           چه قدر بی رحمه این دنیا

 

               به این تقدیر بد لعنت...............





نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 6:11 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

آخرین مطالب
» چرا رفتی؟
ارام رفت
......
سهراب
انتظار
مادر
یکی بود یکی نبود
تظاهر
دوستی
یلدا
تقدس عشق
[عناوین آرشیوشده]

Design By : LoxTheme.com