وفا
چقدر دوست داشتم حرفهایم را میفهمیدی.چقدر دوست داشتم نگاهم رد درک میکردی.چقدر دلم میخواست از من بپرسی چرا نگاه هایت اینقدر غمگین است؟چرا لبخند هایت اینقدر بی رنگ است؟اما افسوس که تو نبودی و همیشه من بودم من و تنهایی و دفتری پر از خاطره.آری با تو هستم.تویی که بی تفاوت از کنارم گذشتی و حتی یکبار هم نپرسیدی چرا چشمهایت همیشه بارانی است؟
ما رو باش خیال میکردیم همیشه یکی رو داریم
یکی که به وقت گریه سر رو شونه هاش بذاریم
ما رو باش خیال میکردیم که یکی به فکرمون هست
میون این همه وحشت توی این کوچه بن بست
ما رو باش دل به کی بستیم.چشم به راه کی نشستیم
ما که واسه خاطر تو قرص ماهو شکستیم
وقتی خورشید حقیقت از خواب قصه بر آشفت
تازه فهمیدم چه آسون چشم تو به من دروغ گفت
هاج و واج رد نگاتو به گلای قالی دوختی
بگو که اون همه عشقو به چه قیمتی فروختی
تو به فکر من نبودی توی گرگ و میش مهتاب
حتی اندازه چشمی که یهو میپره از خواب
گر نمیدیدم در این دنیا تو را
گر نبودم با تو هرگز آشنا
گر زهر بیگانه ای بیگانه تر
می گذشتم از کنارت بی خبر
گر به سوی من نمیکردی نگاه
با نگاهی گر نمیرفتم زراه
عاشقی گر در سرشت من نبود
یا که عشقت سرنوشت من نبود
گر تو را بخت بد کوتاه من
سوی دیگر میکشید از راه من
این زمان جانم زمهرت پر نبود
سینه ام پر از گله و درد نبود
گر چه عشقت غیر حسرت بر نداشت
ساقیت جز درد ساغر کم نداشت
گرچه دیدم در رهت دام بلا
وای بر من گر نمیدیدم تو را
Design By : LoxTheme.com |